صــ♥ــبــا عـــسلیصــ♥ــبــا عـــسلی، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

هاشورهای خاطره انگیز

شنبه،12/5/92...مهمونی صبا

برای شنبه مارو دعوت کرده بودی خونتون... با این که قبلا افطاری اومده بودیم خونتون ولی ایندفه مخصوص بود... به باباتینا گفته بودی که میخوای فقط عمو علی اینارو دعوت کنی رفته بودی کاغذ آوورده بودی و میگفتی که من چیزایی که لازم رو میگم تو بنویس منم برات کادو خریدم،عکسشو میذارم سر سفره شمعم روشن کرده بودی،میخواستی آینه هم بذاری مامانت نذاشت جعبه کادویی خودم کادوتو گذاشتم،میخواشتم برش گردونم،اول که جیغ جیغ کردی گفتی نمیدم،بعدم قهر کردی،من جعبه رو گذاشتم رو تخت اومدم بیرون،جنابعالیم اومدی پرتش کردی ولی من نیاووردمش همین دیگه...خبری نیست اینا عکسای تول محمده که دوتاش تو پست قبلی بود....      ...
17 مرداد 1392

Only Love

صبای مه روی من!!!... چشم دریچه ی دل است... اگر چشم کدر شود،دل سنگ میشود... چشمت را،، به دیدن چیزهای خوب عادت بده عادت بده،عشق و مهر و از خودگذشتگی ببیند.. و در آن لحظه است که دلت مثل الماس میدرخشد...   +الان دیگه خیلی وقت ندارم،سرم خیلی شلوغه،پست بعدی عکسای تولد نفیسه و تولد محمد+یه عکس مخصوص میذارم مادربزرگ همیشه همه چیزراترشی می انداخت مربامیپخت آلو را لواشک میکرد آلبالوراخشک  هرآنچه خوردنی بود این گونه ازفصلی به فصل دیگر کوچ میداد مانیز آنهاکه دوستشان داریم را خاطره میکنیم برای روزمبادا صبای مهربانم،، خاطره ها برعکس آدم ها همیشه تازه میمانند . . . &...
3 مرداد 1392
1